در مورخه هشتم آبان سال ۱۳۸۸ اتوبوس دریایی که از خارگ به گناوه میآمد دچار حادثهای ناگوار شد و بیست و اندی سرنشین این اتوبوس دریایی در معرض غرق شدن قرار گرفتند.
اولین باران پاییزی زمین را میشوید و به همراه آن طوفان لیمر گناوه را در مینوردد. شدت باد بعضی از درختها را از جا میکند و دکلهای برق واژگون میشوند.
صبح زود ناخدا ظهراب برمیخیزد، نگاهی به آسمان میاندازد. هوا را مساعد نمیبیند ولی او کسی نیست که به راحتی بتواند دل از دریا بکند. هر چند با تردید قایق را به آب میاندازد، موسیقی امواج آن روز ساز دیگری داشت. از خور که گذشت دریا را خلوتتر از همیشه یافت بعد از او تنها دو قایق دیگر اجازه خروج یافته بودند و به علت نامساعد بودن هوا گویا کمتر کسی آن روز هوای دریا را داشت.
* ناآرامی قایق در موجهای سرکش
ناخدا ظهراب تورهایش را به دریا میاندازد، موجهای سرکش قایق را آرام نمیگذارد. ساعت نزدیک به دو بعدازظهر است حدود ۱۰۰ کیلو ماهی حاصل صید چند ساعته او و دو برادرزادهاش بود. چشمی به اطراف میچرخاند هیچ قایق و لنجی را در دریا نمیبیند. آخرین قایقی که دریا را به مقصد خور ترک کرده بود، قایق جمشید سولی زاده بود.
امواج دریا لحظه به لحظه سرکشتر میشوند. تجربه سالها دریانوردی به او آموخته است که در این شرایط دریا با کسی شوخی ندارد و باید راهی ساحل شد. سرعت قایق را بیشتر میکند و با شگرد و مهارتی خاص قایق را از بین موجهایی که لحظه به لحظه وحشیتر میشوند عبور میدهد، ناگاه بستهای شناور بر روی آب توجهاش را جلب میکند. بسته را باز میکند جلیقه نجاتی که درون بسته است او را به شک میاندازد.
* جلیقه های شناور در آب
حدس میزند که این جلیقه باید متعلق به اتوبوسهای دریایی باشد. چند متر آن طرفتر دومین جلیقه نجات را که این بار نیمه باز هم بود پیدا میکند. حدسش به یقین تبدیل میشود؛ قایق را به سمت خلاف جریان آب و باد یعنی در همان مسیری که جلیقهها آمده بودند به حرکت در میآورد.
چند لحظهای که میگذرد ناگاه دستی را در لابلای موجها میبیند که هر چند لحظهای کوتاه پیدا میشود و بعد در میان موجهای عاصی پنهان میگردد. ناخدا ظهراب از سرعت قایق میکاهد و به سمتی میرود که احساس کرده است دستی را در لابلای موجها دیده است.
* نبرد ناخدای اتوبوس دریایی با موج
بله احساس و حدس او درست بوده است و این دستی که از دور دیده بود کسی جز ملکزاده ناخدای اتوبوس دریایی نبود که با موجها میجنگید تا راهی به ساحل پیدا کند و برای نجات مسافرانش کمک بیاورد.
هر چند که طی این مسیر طولانی در این هوای خراب غیرممکن بود ولی ناخدای اتوبوس با وجود زخمی بودن خود را به خطر انداخته بود. ناخدا ظهراب، ناخدای اتوبوس دریایی را به قایق میآورد. شرح واقعه را که از ناخدای اتوبوس دریایی میشنود با سرعت بیشتری به محل حادثه میشتابد.
۲۲ نفر را شناور بر روی آب میبیند که برای نجات جان خود از او کمک میخواهند. قایق او تنها ۶ نفر ظرفیت دارد که با ناخدای اتوبوس و دو نفر همراه خود فعلاً چهار نفر آن تکمیل است. ولی نمیتواند از کنار این حادثه به آسانی بگذرد. ابتدا به غرق شدگان اعلام میکند که هیچ کس به طرف قایق هجوم نیاورد و به آنها اطمینان میدهد که همه آنها را نجات خواهد داد و به دستیارانش میگوید ابتدا آنها که زخمی و ضعیفتر هستند به قایق بیاورید.
اولین کسی که به قایق میآورند جوان دانشجویی است که شاهرگ دستش به وسیلهی شیشه اتوبوس قطع شده بود و دیگر رمقی در بدن نداشت و از هوش رفته بود. ناخدا برای جلوگیری از خونریزی بیشتر بالای زخم را با پارچهای میبندد و پاهایش را در سطحی بالاتر قرار میدهد تا خون بیشتری به مغزش برسد.
جوان نفس میکشد و با التماس از او میخواهد تا هر چه زودتر او را به ساحل برساند چرا که خون زیادی از او رفته بود و هر لحظه احتمال مرگ او میرفت. ناخدا ظهراب نگاهی به جمعیت شناور بر روی آب و نگاه ملتمس آنها انداخت.
یکی یکی غرق شدگان را از آب میگرفت و با شگرد خاصی که مانع از غرق شدن قایق شود آنها را کنار هم قرار میداد. قایق ۶ نفره او حالا ۱۲ نفر را در خود جای داده بود و هر لحظه احتمال غرق شدنش وجود داشت. سرنشینان قایق که حالا نجات یافته بودند اصرار بر رفتن به سمت ساحل را داشتند ولی ناخدا ظهراب نمیتوانست دیگر افراد را بر روی آب رها کند.
* یا مرگ یا نجات
تلفن همراه او خط نمیداد هر چند لحظه سعی میکرد با گناوه تماس بگیرد ولی تلاش او بیفایده بود. لب تا لب قایق را آب فرا گرفته بود. هر لحظه امکان غرق شدن و تلف شدن همه آنها وجود داشت؛ نگاه ملتمس غرق شدگان را که دید ناگاه تصمیمی ناباورانه گرفت یا همه را نجات خواهم داد یا همه با هم …
دیگران را هم یکی یکی و با ترفندی خاص از آب گرفت. حالا همه اطمینان داشتند که قایق شش نفرهای که بیست نفر را در خود جای داده است به سلامت به ساحل نخواهد رسید. تنها دو نفر و یک جسد بر روی آب باقی مانده بودند در همین لحظه خوشبختانه تلفن همراه او خط میدهد و با گناوه تماس میگیرد و کمک میطلبد. به دو نفر مانده در آب جلیقه نجات میدهد و به آنها دلداری میدهد که به زودی آنها را نجات میدهد. تماس او با جمشید سولی باعث میشود تا او هم به کمک آمده و جسد دو نفر باقی مانده را از آب بگیرد.
قایقهای هلال احمر و دیگران هم به کمک میآیند. وقتی که مراسم تقدیر از افرادی که به نوعی در این حادثه کمک کرده بودند انجام گرفت. در این مراسم که مدیر کل بنادر و دریانوردی استان و مسؤولان اداره کل شیلات و دیگر مسؤولان استانی و شهرستانی حضور داشتند به نوعی همه بودند. ولی نگاه جستجوگرم ناخدا ظهراب را نیافت. چراکه او باز هم دل به دریا زده بود. تا با قایق کوچکش لقمهای حلال بر سر سفره فرزندانش بیاورد.
ناخدای قصه واقعی ما وقتی نجات یافتگان را به ساحل رسانده بود حاضر نشده بود نامی از خود ببرد و این نجات یافتگان بودند که بعدها برملا کرده بودند که چه کسی آنها را نجات داده است.
اگر روزی دهقان فداکار درس ما بچههای دیروز بود امروز هم ناخدای فداکار زیبنده نام ظهراب رستمی میباشد.
منبع: فارس