موضوع اصلی این است که دنیا مثل یک مسابقه نیست که فقط یک برنده داشته باشد. در این عالم هرکسی در زمین مسابقه خودش بازی میکند و میتواند در این زمین یک برنده باشد. درواقع کمتوجهی یا ناامیدی از تواناییها و استعدادهای فرد است که باعث میشود آدمی نسبتبه دیگران کینه داشته باشد. نکته دیگر این است که ما بگوییم کینهداشتن بیشتر دشمنی با خود است تا دیگری.
وقتی شما کینه کسی را به دل میگیرید، بیشتر به خودتان ضربه میزنید. افرادی که از دیگران کینه دارند، خودشان را نپذیرفتند و خودشان را دوست ندارند و این دوستنداشتن، خود را بهشکل کینهتوزی نشان میدهد.
رهایی از کینهها
اما اگر کسی خودش را دوست داشته و خود را پذیرفته باشد، دیگر دلیلی ندارد که وجودش را با احساسات منفی نسبتبه دیگران آلوده کند. چنین فردی با خود میگوید: «دیگران هرچه که میخواهند، باشند. من باید سعی کنم که آن چیزی را که شایسته من است، نشان دهم و خودم را بالا ببرم. حتی اگر دیگران هم بخواهند در حق من دشمنی کنند، من آنقدر خودم را باور دارم و از تواناییهایم مطمئن هستم که میدانم این دشمنی در من اثر نخواهد کرد.»
پس معمولا هنگامیکه افراد خودشان را نمیپذیرند و با خودشان مشکل دارند، دچار کینهتوزی میشوند. آنها درحقیقت شکست درونی وجود خودشان را بهدست دیگری میسپارند و بقیه را مقصر میدانند. آنها ناکامیهایشان را به گردن دیگران میاندازند و به این شکل تلاش میکنند خودشان را آرام کنند.
شما میبینید که آدمهای ناموفق همیشه لیستی از دشمنان و بدخواهان دارند که معتقدند در حقشان ظلمها کردهاند. این اعتقاد آنها را گول میزند و باعث میشود از واقعیت مشکل خودشان فرار کنند. اگر ما کینهای از دیگران داریم، باید بدانیم که مشکلی در درون ماست. برای رسیدن به گنج و سعادت باید خود را از قید و بند کینهها رها کنیم و با اتکا به تواناییهای خود در زمین زندگی متخص به خویش، بازی کنیم.