«هنری کسینجر» وزیر خارجه و مشاور امنیت ملی اسبق و نظریهپرداز دیپلماسی آمریکایی در مقالهای به خروج آمریکا از افغانستان پرداخت و آنر ا شکستی غیر قابل جبران توصیف کرد.
او در هفتهنامه اکونومیست، نوشت آنچه که در افغانستان روی داد یک شکست داوطلبانه و ناگزیر آمریکا بود و واشنگتن خود را در شرایطی دید که مجبور به عقبنشینی از افغانستان شد. «در تصمیمی که هیچ توجهای به هشدار همپیمانان یا افرادی که در در طول ۲۰ سال گذشته در افغانستان حضور داشتند نشد و مشاورهای با آنان صورت نگرفت.»
او پرسید: «چرا باید در میان مردم آمریکا چالش اساسی اینگونه تصویر شود که یا باید به طور کامل بر افغانستان چیره شویم یا کاملا عقبنشینی کنیم؟»
کسینجر تأکید کرد که نمیتوان با هیچ اقدام راهبردی دراماتیک دیگری که در آینده نزدیک در دسترس نخواهد بود، شکست در افغانستان را جبران کرد. ارائه تعهدات جدید در دیگر مناطق میسر نیست و صرفا باعث نا امیدی هم پیمانان و شادمانی کشورهای متخاصم آمریکا میشود.
مقایسه افغانستان، عراق و ویتنام
هنری کسینجر در بخشی از مقاله خود به مقایسه اتفاقی که برای آمریکا در افغانستان افتاد با شرایطی که این کشور در عراق و ویتنام دچار آن بود، پرداخت نوشت: «زمانی که ایالات متحده آمریکا جان سربازانش را به خطر میاندازد و با استفاده از جایگاه خود کشورهای دیگر را با خود همراه میسازد، باید این کار را بر اساس مجموعهای از اهداف استراتژیک و سیاسی انجام دهد؛ از لحاظ استراتژیک باید بتواند شرایطی که در آن میجنگیم را توصیف کند و از نظر سیاسی باید چارچوبی که طبق آن، نتایج حاصله در کشور مربوطه و در سطح جهانی حفظ میشود، مشخص شود.»
اهداف دست نیافتنی راهبردی و سیاسی
او به طور مشخص مشکل آمریکا در افغانستان را این دانست که آمریکا به هنگام مبارزه با شورشها به دلیل عدم توانایی در مشخص کردن اهداف قابل تحقق و استمرار آن در چارچوب روندهای سیاسی داخلی، خود را در ورطهای از اختلافات داخلی مضمحل کرده و وارد جنگهای بی پایان شده است.»
او تأکید کرد که اهداف نظامی در افغانستان بسیار مطلقگرایانه و غیر قابل تحقق بود، همزمان که اهداف سیاسی نیز غیر قابل دسترسی مینمود.
این نظریهپرداز معروف آمریکایی در ادامه تسلسل زمانی و اتفاقاتی که برای آمریکا در دو دهه گذشته در افغانستان روی دارد را مطرح کرد و نوشت: «در شرایطی وارد افغانستان شدیم که حمایت و استقبال گسترده مردمی را به دلیل حمله القاعده به آمریکا که از مبدأ افغانستانِ تحت کنترل طالبان صورت گرفته بود را به همراه داشتیم و حمله نظامی اولیه به شکل موثری با پیروزی همراه شد. اما طالبان توانست با فرار به پناهگاههای خود در پاکستان به حیاتش ادامه دهد و از آنجا با کمک برخی مقامات پاکستانی در افغانستان سر به شورش بردارد.»
کسینجر افزود: «اما زمانی که طالبان از افغانستان فرار کرد، ما هیچ تمرکز راهبردی نداشتیم و خود را قانع کردیم که برای ممانعت از ایجاد پایگاههای گروههای تروریستی راهی جز تبدیل افغانستان به یک حکومت تجددگرا با نهادهای دموکرات و دولتی بر مبنای قانون اساسی وجود ندارد. اما چنین طرحی دارای جدول زمانی هماهنگ با فرایندهای سیالسی در آمریکا ندارد.»
او سپس نوشت که در افغانستان هیچ زمانی دولت مدرن وجود نداشته است و به نظر وی تشکیل حکومت نیازمند وجود تعهد مشترک و التزام به قدرت مرکزی است اما در خاک افغانستان چنین تعهدی به یک قدرت مرکزی وجود ندارد.
خصوصیتهای زیربنایی افغانستان
هنری کسینجر در ادامه نوشت که تشکیل یک دولت مدرن دموکراتیک در افغانستان که قدرت مرکزی بتواند احکام خود را در سراسر جغرافیای کشور به اجرا بگذارد، نیازمند یک دوره زمانی چند ساله و بلکه چند دهه است، اما این مسأله با ماهیت جغرافیایی و قومی و مذهبی افغانستان همخوانی ندارد، به گونهای که چند دستگی و عدم ارتباط میان ولایات مختلف و نبود یک مرکزیت واحد، باعث شده است تا افغانستان به زمینی حاصلخیر برای سازمانهای تروریستی تبدیل شود.
این نظریه پرداز آمریکایی نوشت که اگرچه میتوان رد پای وجود یک حکومت متمرکز در افغانستان را در قرن ۱۸ دید، اما در همان زمان نیز اقوام مختلف به شدت در برابر سلطه قدرت مرکزی مقاومت میکردند. بافت قومی و قبیلهای ایجاد شده در افغانستان ثبات سیاسی و نظامی را در این کشور را به وجود آورده است. منظور یک نظم فئودالی است که سازماندهندگان، نیروهای نظامی قبیله هستند و همزمان با رقابت میان یکدیگر به هنگامه حمله نظامی خارجی با یکدیگر متحد میشوند که نمونه آن را در زمان حمله انگلیس در سال ۱۸۳۹ یا حمله نظامی شوروی در سال ۱۹۷۹ میتوان دید.
کسینجر در این باره تأکید کرد که تاریخ افغانستان استدلالهای کنونی در خصوص اینکه مردم این کشور حاضر به جنگ برای خود نیستند را رد میکند. در واقع آنها جنگجویان سلحشوری هستند که برای قبیله و طایفه و خودمختاری خود میجنگند.
پایان حمایت داخلی مردم آمریکا
وزیر خارجه اسبق آمریکا در ادامه نوشت که جنگ در افغانستان به مرور به درگیری نامحدود با شورشیان سوق پیدا کرد و نشانههای جنگهای قبلی را به خود گرفت و اینگونه حمایت داخلی آمریکاییها به تدریج از بین رفت. در اصل پایگاههای طالبان نابود شد اما تشکیل حکومت در سرزمینی که جنگ آن را چند تکه کرده، نیازمند حضور نیروهای نظامی زیادی است.
کسینجر تأکید کرد: «طالبان قابل مهار بود اما از بین رفتنی نبود. بنابراین میطلبید تا نوع غیر متعارفی از دولت تشکیل شود که این موضوع نیز موجب تضعیف التزام سیاسی و افزایش شدید فساد در افغانستان شد.»
او معتقد است که میشد یک طرح جایگزین که اهداف قابل دسترسی را ترکیب میکرد، در نظر گرفت و به جای نابودی طالبان به مهار آن اندیشید و یک رویکرد سیاسی-راهبردی جنبههای خاص افغانستان را مورد بررسی قرار دهد. بنابراین سؤالی که پیش میآید این است که آیا ترکیب روند سیاسی با مبارزه ضد طالبان وجود داشت؟ کسینجر در پاسخ نوشت که کشورهای مختلف منافع متفاوتی در افغانستان دارند و یک دیپلماسی خلاق میتواند موجب اقدامات مشترک علیه تروریسم شود.
شکستی غیر قابل جبران
این نظریهپرداز آمریکایی در بخش دیگری از مقاله خود نوشت که ایالات متحده باید به این درک برسد که هیج اقدام در دسترس استراتژیکی برای جبران شکست خود در افغانستان وجود ندارد و نمیتواند تعهدات جدیدی در مناطق دیگر بدهد چرا خروج بی برنامه و شتابزده از افغانستان موجب نا امیدی دوستان آمریکا و خوشنودی دشمنان و سردرگرمی ناظران شده است.
او نوشت که باید به دولت جو بایدن این فرصت را داد تا یک استراتژی همه جانبه و طبق ضروریات داخلی و بینالمللی تدوین کند.