اگر اسامه بن لادن در دسامبر 2001 کشته یا دستگیر می شد ، عدالت به شیوه ای که آمریکایی ها دوست داشتند برقرار می شد: سریع ، سخت و ارزان.
سقوط برق آسا و حیرت بار کابل توسط نیروهای طالبان، پرسش های فراوانی را در برابر استراتژی ایالات متحده پبرامون بیست سال اشغال خاک افغانستان به میان آورده است. دیوید فروم، تحلیلگر مشهور آمریکایی با انتشار یادداشتی در پایگاه آتلانتیک با عنوان «تنها چیزی که می توانست جنگ افغانستان را تغییر دهد»، ضمن بررسی و تحلیل این مسئله، مهم ترین درس های این واقعه را برای سیاست خارجه ایالات متحده یادآور شده است.
بن لادن را پیداکن و بکش
اگر ایالات متحده اسامه بن لادن را در دسامبر 2001 دستگیر و یا به قتل می رساند، احتمالا حضور نظامی ایالات متحده در افغانستان بلافاصله خاتمه می یافت؛ من نمی توانم این گزاره را ثابت کنم، اما این نظر من به عنوان یکی از نویسندگان سخنرانان های رئیس جمهور جورج دبلیو بوش طی سال های 2001 و 2002 است.
من به شدت به این مسئله باور دارم. ایالات متحده به مدت 20 سال در افغانستان باقی ماند، چرا که ابتدا بوش و سپس جانشینان او در چرخه الگوی بغرنجی گرفتار شدند: پاسخگویی به شکست های گذشته با افزودن بر تلاش های آینده! در پاییز 2001 ، ماموریت ایالات متحده در افغانستان روشن، محدود و قابل دستیابی بود: بن لادن را پیداکن و بکش! با فرار بن لادن، این مأموریت به مسئله ای مبهم و دشوار تبدیل شد: بازسازی جامعه افغانستان و بازیابی دولت افغانستان.
اجرای عدالت به سبک آمریکایی
اگر نیروهای آمریکایی در سال 2001 به بن لادن دست می یافتند، عدالت به سبک آمریکایی ها اجرا می شد: سریع، سخت و ارزان. بدین ترتیب جمهوری خواهان می توانستند به عنوان پیروز جنگ وارد مبارزات انتخاباتی 2002 شوند –و اکنون وقت تمرکز روی مسائل داخلی بود. جورج دبلیو بوش اگز از ریاست جمهوری پدرش تنها یک درس آموخت، این بود که عموما حتی موفقیت های نظامی هم منجر به انتخاب مجدد نمی شود: در نوامبر 1992، بوش پدر با 37 درصد آرا رقابت را به نامزد دموکرات مخالف جنگ پیروزمندانه خلیج واگذار کرد.
اما زنده ماندن بن لادن هرگونه ایده ای برای تمرکز بر مسائل داخلی را تحت الشعاع قرار داد. در فقدان نمایش کشتن یا دستگیری بن لادن، سرنگونی سریع دولت طالبان امری تسل بخش بود.
گشایش راه جنگ با عراق
باز هم این فقط اعتقاد شخصی من است که بوش در زمان سخنرانی معروف به «محور شرارت» در ژانویه 2002 هنوز در خیال آغاز جنگ زمینی علیه صدام حسین نبود. سخن از تهدید امنیتی در مورد پتانسیل تسلیحاتی ایران و کره شمالی نیز به معنای آن نبود که بوش قصد جنگ با آن ها را دارد. راه های زیادی برای رفع خطر احتمالی تسلیحاتی در کوتاه مدت – اعم از تحریم یا خرابکاری یا حملات هوایی- به جای جنگ زمینی وجود داشت.
با این حال، یک سال پس از آن سخنرانی، تصمیم برای جنگ با قطعی شد. دراین جا جنگ علیه تروریسم بنیادگرای اسلامی هم چون افغانستان در کار نبود. یک دوگانگی عجیب نخبگان سیاست خارجی ایالات متحده را در هم شکافت. شخصیت های برجسته دولت بوش – هم چون دیک چنی معاون رئیس جمهور و دونالد رامسفلد، وزیر دفاع- شدیدا تمنای فرار از افغانستان را داشتند. این آرزو تا حدی به دلیل عزم آنها برای پایان دادن به کار صدام حسین بود، اما این نیز در نوع خود ترجیحی سیاسی بود (در مقایسه با افعانستان مایوس کننده، آینده باثبات و امیدوارکننده در منطقه ای با اهداف استراتژیک برای ایالات متحده محسوب می شد).
منطق معکوس و شیفت دموکرات ها بهسمت افغانستان
اما منطقی که بوش را به سوی عراق سوق داد، به عکس عمل کرد تا مخالفان دموکراتش را عمیقا به سوی افغانستان سوق دهد. من تردید دارم که جان کری یا باراک اوباما مستقلا جنگ زمینی در افغانستان را به عنوان یک سیاست خارجی مناسب برگزیده باشند. اما چون عراق را به عنوان جنگی اشتباه، در مکانی نادرست و علیه دشمنی اشتباه معرفی کردند، خود را متقاعد کردند که افغانستان را به عنوان جنگ مناسب، در مکان مناسب و علیه دشمن درست معرفی کنند.
دکترین حزب دموکرات این شد که بیشتر و بیشتر برای افغانستان مطالبه کند. بنابراین دموکرات ها در سال 2004 تأکید کردند: «ما باید حضور نیروهای ناتو را به خارج از کابل گسترش دهیم. ما باید آموزش ارتش و پلیس افغانستان را تسریع کنیم. برنامه خلع سلاح و ادغام مجدد شبه نظامیان جنگ سالار در جامعه باید تسریع شود و به استراتژی اصلی ما مبدل شود. ما با افزایش دو برابری کمک ها به دولت کرزی در راه مبارزه با مواد مخدر و تقویت برنامه منطقه ای کنترل مواد مخدر، به تجارت رو به فزونی وحشتاک تریاک که دولت بوش آن را نادیده گرفته، هجوم خواهیم برد».
متحدان مردد آمریکا در عراق نیز به همین ترتیب بیشتر و بیشتر معطوف به افغانستان شدند. در ژانویه 2002، آنها متعهد به پرداخت 4.5 میلیارد دلار برای بازسازی افغانستان در طول پنج سال شدند. تا سال 2004 ، آنها هزینه سالانه خود را به دو برابر رسانده و به 7 میلیارد دلار طی سه سال رساندند.
باراک اوباما حتی بیش از جان کری به مخالفت با جنگ عراق پرداخت – و بنابراین منطق «انجام دادن کاری» او را بیش از کری به نفع جنگ افغانستان ترغیب کرد. در فوریه 2009، اوباما افزایش 17000 نیروی اضافه ایالات متحده در افغانستان را تصویب کرد و در دسامبر 30 هزار نفر دیگر را هم راهی کرد. در پایان دوره اول ریاست جمهوری او، تقریباً 65000 پرسنل آمریکایی در این کشور مستقر شدند.
اما حالا آن سربازان در افغانستان باید چه کار می کردند؟ توجیه حضور آن ها به تدریج سخت تر شد. مهمترین همپیمان آمریکا در افغانستان، پاکستان بود. بدون همکاری پاکستان، عملیات نظامی در داخل افغانستان نمی توانست ادامه یابد. با این حال، هم زمان، پاکستان بزرگترین اخلال گر در راه تلاش های ایالات متحده در افغانستان بود -اصلی ترین حامی طالبان در نبرد علیه ایالات متحده. و سرانجام هم بن لادن در پاکستان کشته شد؛ جایی که سالها او را در آنجا مخفی کرده بودند.
نشانِ افتخارِ خاتمه جنگِ بی پایان
دونالد ترامپ مانند پرزیدنت اوباما، دولت خود را با استقرار نیروهای بیشتر در افغانستان آغاز کرد. با این حال ترامپ در پایان دوره ریاست جمهوری خود تقریباً به دنبال خروج از افغانستان به هر قیمتی بود. او این کار را به بهای توافق با طالبان انجام داد: خروج نهایی ایالات متحده از افغانستان پس از انتخابات 2020، در ازای تعهد طالبان مبنی بر عدم وارد کردن تلفات به نیروهای آمریکایی تا پیش از انتخابات 2020. ترامپ منفعت سیاسی خود را کسب کرد -نشان افتخار خاتمه دادن به «جنگ بی پایان»- در حالی که میراث شومی را برای جانشین خود به جا گذاشت: در توافق ترامپ تجدیدنظر کنید و بار دیگر جنگ به راه اندازید و یا به توافق ترامپ پایبند باشید، فروپاشی دولت کابل را بپذیرید و از سوءاستفاده شدید هواداران ترامپ (به دلیل ادامه سیاست خود ترامپ!) رنج ببرید.
تغییر چشم اندازها
آنچه در آینده قرار است در افغانستان به وقوع بپیوندد تلخ و وحشتناک خواهد بود. ایالات متحده تنها می تواند با یاری به کسانی که به نیروهای آمریکایی و جامعه بین المللی کمک کردند، اندکی از شدت آن بکاهد. اما در محاسبه سرد قدرت، تأثیر آن بر ایالات متحده احتمالاً بسیار کمتر از آن چیزی است که بسیاری اکنون نگران آن هستند. ایالات متحده قدرت نظامی القاعده و سپس دولت اسلامی (داعش) را در هم شکست. نظرسنجی ها نشان می دهد که افراط گرایی اسلامی در خاورمیانه عربی و شمال آفریقا در حال فروکش است.
بن لادن به دنبال یافتن پناهگاهی امن برای مبارزه خود، از سعودی به افغانستان نقل مکان کرد. اما اهمیت استراتژیک خاورمیانه نیز به زودی فروکش می کند. احتمالاً در دهه کنونی مصرف جهانی نفت به اوج رسیده و سپس کاهش می یابد. ایالات متحده و دیگر کشورهای توسعه یافته به سرعت در حال حرکت به سوی آینده ای پسا نفتی هستند. آن هاحتی اگر به مصرف مشتقات نفتی ادامه دهند، نفت از منابع بسیار بیشتری نسبت به گذشته تامین خواهد شد. تقریباً یک دهه است که ایالات متحده صادرکننده نفت خام است. در حال حاضر چشم انداز بن لادن از افغانستان -به عنوان مامن آغاز خلافت جهانی- بسیار عجیب تر از 20 سال پیش به نظر می آید.
در عوض، خروج از افغانستان باعث آزاد شدن ایالات متحده برای مقابله موثرتر با چالش امنیتی ناشی از حمایت دولت پاکستان از جهادگری منطقه ای و جهانی می شود. از 11 سپتامبر، ایالات متحده روشهای جدیدی را برای ضربه زدن به تروریست ها -با استفاده از تعداد کمتری از نیروهای نظامیش که در معرض خطر قرار می گیرند- آزموده است. ایالات متحده می تواند مجازاتهای بسیار شدیدی علیه حاکمان جدید افغانستان اعمال کند، اگر آنها تصمیم بگیرند به شغل پناه دادن به جهادی های ضد آمریکایی بازگردند.
مهمترین درس افغانستان
شاید مهمترین درسی که می توان از افغانستان گرفت، هزینه استراتژیک بالای قطبی شدن شدید حزبی آمریکاست. تصمیمات جمهوری خواهان و دموکرات ها در افغانستان بیشتر بر اساس رقابت سیاسی داخلی بود تا واقعیت های افغانستان. در اوایل سال 2002، جورج دبلیو بوش نمی توانست آنطور که باید افغانستان را ترک کند. جان کری و باراک اوباما مجبور شدند با وجود بدبینی هایشان در مورد افغانستان بیش از حد متعهد شوند. دونالد ترامپ یک شکست بزرگ از خود به جا گذاشت، چرا که می خواست یک پیروزی به ظاهر ارزان برای 2020 داشته باشد.
در طول جنگ سرد، ایالات متحده روش هایی فراحزبی برای مدیریت سیاست خارجیش اتخاذ کرده بود. طی دهه نود ایالات متحده در این وظیفه مهم غیرحزبی کمتر موفق عمل کرد و در قرن بیست و یکم حتی از آن هم بدتر بود.
از حمله جنگ های بی پایان تا سوگ هلیکوپترهای سایگون
مسلما بعد از سقوط کابل، شاهد دور باطل دیگری از این وضعیت در سیاست خارجی خواهیم بود. یرای پنج سال، طرفداران ترامپ مدافع حمایت گرایی، انزواطلبی و خیانت به متحدان خود -همانند نمونه های استونی، مونته نگرو و کردهای سوریه- بودند. خود ترامپ سیاست خارجی ایالات متحده را کمابیش به صورت ابزاری حفاظتی تصور می کرد که هزینه های آن از سوی متحدین مشتاق ایالات متحده به خزانه داری ایالات متحده و شرکت های خودش واریز می شود. حال، آن طرفداران «آمریکای تنها» می کوشند خود را به عنوان مدافعان قدرت و رهبری ایالات متحده معرفی کنند.
طی هفته های آینده، منتقدان ترامپیست بایدن با بی شرمی خود جهان را متحیر خواهند کرد، زیرا آنها از حمله بی امان به جنگ های بی پایان به سوگ برای آخرین هلیکوپتر در حال ترک سایگون تغییر وضعیت می دهند. جان هایی که در افغانستان از دست رفت و پول هایی که در آنجا هدر رفت تا مدت ها جامعه آمریکا را درگیر خود خواهد کرد. اما امکانات جدید برای ایالات متحده باز شد، از جمله بازیابی آزادی عمل و جلوگیری از اتلاف آینده -از جمله محافظت از دارایی های مادی، اقتصادی، مالی و اخلاقی آمریکا. ناکارآمدی سیاسی داخلی، که به جای سیاستگذاری منجر به سیاست بازی می شود -و نه تصویر هلیکوپترهای در حال خروج از کابل- نقطه ضعفی است که آمریکا اکنون باید بر آن غلبه کرد.