فواد ایزدی، تحلیلگر ارشد مسائل آمریکا با اشاره به ریشه و خاستگاه تعبیر حکمرانی خوب و نقد آن، در عین حال به فواید آن اذعان می کند. او تلویحاً مشکل سیاست خارجی دولت اعتدال را نبود نگاه ایدئولوژیک می خواند؛ مشکلی که البته در ادوار مختلف دولتهای ایران بعد از انقلاب اسلامی کم و بیش وجود داشته است.
در طول ادوار مختلف دولت ها در ایران پس از انقلاب اسلامی همواره شاهد برخی ناهماهنگیها و نیز سرگشتگی های نظری میان اهالی سیاست خارجی بوده ایم. به نظر می رسد بخشی از این جریان محصول خلا یا ضعف جدی ایده حکمرانی باشد. ناظر به این مسأله سراغ دکتر فواد ایزدی رفته ایم.
او اذعان می کند که حکمرانی خوب یکی از ابزارهای قدرت و تسلط توسط آمریکا است؛ چنانکه شعار دمکراسی و حقوق بشر چنین کاربردی داشته است.
او در ادامه به ایدئولوژی غیرانقلابی در سیاست خارجه دولت کنونی نقد وارد کرده و از این رهگذر ایده دولت انقلابی و مطلوب خود را مقابل چشم می گذارد. به نظر او بسیاری از کارگزاران و دولتمردان فعلی به جهان بینی انقلاب اسلامی باور ندارند.
ایزدی همچنین خاطرنشان می کند که دولت و ارتش در آمریکا ایدئولوژیک اند.
در ادامه او ناظر به چندقطبی شدن یا پولاریزه شدن جهان نکاتی دیگر را پیرامون نوع نگاه سیاست خارجی در ایران ارائه می دهد.
مشروح این گفت و گو را بخوانید:
این روزها کلیدواژه «حکمرانی» را بیش از هر زمانی می شنویم. تا یک دهه قبل خبری از این واژه نبود. امروز اما از حکمرانی خوب هم سخن در میان است. ریشه تولد این ادبیات در کشورمان کجاست؟
این ادبیات تولید داخلی نبوده است. ضمن اینکه ما از ادبیات موجود در این حوزه استفاده میکنیم، یکسری دغدغه هایی را همیشه باید در ذهن داشته باشیم. چون ما محتوا را تولید نکرده ایم، باید مطمئن باشیم مطالبی را که ترویج میدهیم، به درد ما میخورد نه به درد کسی دیگر. این نکته از این جهت اهمیت پیدا میکند که برخی از کشورهایی که این مفاهیم را کار کردند و بیشتر تولید کردند، اینها در عمل خیلی رابطه شان با ما خوب نیست. مثلا اولین جایی که دکترای سیاستگذاری عمومی دادند آمریکا بود. خیلی از مفاهیم هم آنجا تولید شده است. اتفاقی که در سیاست خارجی آمریکا افتاده این است که زمانی که مفاهیمی را تولید میکنند، یک بخشی از آن استفاده داخلی دارد. امریکایی ها از علم برای پیشبرد اهداف خود استفاده میکنند، چه در حوزه سیاست داخلی و چه حوزه سیاست خارجی. بعد این مفاهیم به بیرون منتقل میشود. معمولاً مفاهیمی که منتقل میشود یک کارکردی دارد که آن هم در راستای منافع آمریکا تعریف شده است. یعنی یک علم قابل استفاده در درون تولید میشود و یک علم قابل ارائه به بیرون که آن علم قابل ارائه به بیرون، لزوما آن مباحث داخلی نیست و یک کارکرد سیاست خارجی برای آنها دارد. از این جهت شما اگر به ادبیاتی که مقامات آمریکایی تولید میکنند، توجه کنید، یک چهار پنج جمله و کلمه هست که زیاد تکرار میکنند. پژوهش هم شده است و تحلیل محتوا شده. یکی از آن آزادی است freedom منتها در عمل می بینید که هر جا حکومت دیکتاتوری هست، اینها سعی میکنند که رابطه با آن بگیرند یا خودشان تاسیس میکنند یا حمایت میکنند اما کلمه آزادی را استفاده میکنند. دموکراسی هم همین حالت دارد. در مباحث اقتصادی free market economy میگویند. اقتصاد بازار آزاد که هم آزادی اصطلاح خوبی است، هم حقوق بشر اصطلاح خوبی است، هم دموکراسی اصطلاح خوبی است هم آزادی. اما وقتی شما بخواهید اقتصاد بازار آزاد را اجرا کنید بر اساس فرمول و دستوری که آمریکایی ها پیاده کردند، این در عمل منتهی به آن می شود که شما اقتصاد خود را به ما بدهید. اگر ما حضور و نفوذ در یک اقتصاد داشتیم، آن اقتصاد میشود بازار آزاد و اگر نداشتیم، معلوم است که شما مشکلاتی دارید و با شما برخورد می شود!
استفاده ابزاری و شبه استعماری از مفهوم حکمرانی خوب به چه صورت بوده است؟
بحث governance و good governance هم همین حالت را دارد. مقامات آمریکایی از این اصطلاحات هم زیاد در سفرهای خود استفاده میکنند. مثلا آقای اوباما در سفری که به آفریقا داشت زمانی که رئیس جمهور بود، میگفت که کشورهای آفریقایی مهمترین دغدغه ای که باید داشته باشند همین حکمرانی خوب ( گود گاورننس) است. حکمرانی خوب چه بود؟ آن مفاهیمی که آمریکا میخواست القا کند در رقابت با چین. زیرا چین در آفریقا پیشرفتهای قابل توجهی میکند. آمریکا ناراحت شد و آمریکا از اوباما که پدرش هم کنیایی بوده برای القای بعضی از مفاهمیی که در نهایت به کارشان میآید، استفاده کرد.
این نکته اول چرا اهمیت دارد؟ به نظرم باید به این دلیل به آن توجه شود که شما چه بخواهید و چه نخواهید مفاهیمی که توسط شما ارائه و استفاده خواهد شد، یک بخشی از آن از آن طرف گرفته شده و این حساسیت باید وجود داشته باشد که دوستی خاله خرسه نشود که میخواهیم کار خوبی کنیم برای سیستم حکومتی کشور، اما خودمان با دست خودمان وارد بحثهایی شویم که خیلی به درد ما نمیخورد.
کمی از مباحث خالص نظری دور شده و وارد مسأله روز مردم شویم. ربط این مباحث با ایده دولت و دولت داری برای امروز ما ایرانیان، ارزشهای انقلاب اسلامی و خصوصا بیانیه گام دوم چیست؟
نکته ای که به نظرم در این مباحث کمک میکند و بی ربط هم به نکته اول نیست، بحث ایدئولوژی و جهان بینی است که این هم فراتر از مباحث سیاست خارجی و دیپلماسی هست. یکی از مشکلاتی را که الان ما می بینیم و این در بین دیپلماتهای ما از بعضی از کارگزاران رشته های دیگر بیشتر هم دیده میشود، این است که بعضی از مفاهیمی که ما در رابطه با سیاست خارجی در قانون اساسی داریم، بعضی از مفاهیمی که در اسناد بالادستی داریم، برخی از مفاهیمی که در بیانیه گام دوم حضرت آقا فرمودند، بعضی از افرادی که الان کارگزار سیاست خارجی کشور هستند، اگر هم یک زمانی به این مفاهیم اعتقاد داشتند دیگر الان خیلی اعتقاد ندارند.
ممکن است بخاطر ساختار موجود کشور، علنا با بیانیه گام دوم مخالفت نشود، منتها در عمل به خیلی از این مباحث بی توجهی می شود و این یکی از مشکلات کشور در حوزه های مختلف است. یعنی زمانی که ما در مورد حکمرانی صحبت میکنیم، این حکمرانی موجود در جمهوری اسلامی باید ریشه های آن در مفاهیم انقلاب اسلامی باشد. مفاهیمی که در قانون اساسی آمده باشد، مفاهیمی باشد که مرتبط با قرآن و اسلام باشد. و اگر کارگزارانی اعتقاد خود را نسبت به این مفاهیم از دست دادند، در عمل هر چقدر شما بودجه دهید و هر چقدر امکانات و پرسنل بدهید، آن اتفاقی که باید در عمل بیفتد، نمی افتد.
اگر مرور گذارا هم به ادبیاتی که در حوزه سیاست خارجی کشور تولید میشود بیندازید، یک نهضت ایدئولوژی زدایی از سیاست خارجی وجود داشته و دارد. یعنی شما الان یک گیشه مجله فروشی بروید و چند مجله بردارید،قطعا مباحثی که در حوزه سیاست خارجی کار شده است، بخش عمده ای از آن، گویای ناراحتی ای است که مجموعه ای در کشور دارند از اینکه که جمهوری اسلامی سیاست خارجی اش ایدئولوژیک است و این مشکل اصلی کشور است و این هم برای سیاست خارجی و هم برای کل کشور بد است.
این در حالی است که کشورهای دیگر کشورهایی که رقیب یا دشمن ما هستند، همه ایدئولوژی های قوی و کارشده دارند. من مثال از آمریکا میاورم به دو دلیل است. یکی اینکه مدعی اصلی ما آمریکا است و دیگری اینکه حوزه کار بنده آمریکاست و آنجا را بیشتر رصد میکنم.
هم جمهوری خواهان و هم دموکراتها در حوزه سیاست خارجی به شدت ایدئولوژیک صحبت میکنند. مفهومی دارند به عنوان استثناگرایی آمریکایی. یعنی آمریکایی ها واقعا خودشان را استثنا میدانند. و این استثنا بودن نتیجه اش این است که به خود حق میدهند که چون ما تافته جدا بافته هستیم، پس میتوانیم در خیلی از حوزه ها دخالت کنیم و رهبری دنیا را داشته باشیم. همه اسناد بالادستی آمریکا بحث رهبری به شدت پررنگ است و این یک عقبه ایدئولوژیک دارد. اصولا اگر کشوری مثل امریکا کارگزارانش آن عقبه را نداشته باشند، در عمل خیلی از کارهای شان جلو نمیرود. افرادی که در ارتش آمریکا زندگی میکنند، مرگ و زندگی است و کشته هم میدهند و افراد هم به خاطر پول جان خود را از دست نمیدهند. یک دغدغه دیگری باید وجود داشته باشد. حالا پول هم میگیرند ویک دغدغه دیگری وجود داشته باشد که طرف جان خود را کف دستش بگذارد که این وجود دارد. بعضی از کشورها ذیل ملی گرایی این کار را میکنند، برخی ذیل مفاهیمی دیگر این کار را میکنند.
نتیجه عدم این نگاه ایدئولوژیک این است که یک حالت نسبی گرایی پیش میآید و افراد دیگر دغدغه خاصی پیدا نمیکنند. چقدر آمریکایی ها در طول جنگ سرد سعی کردند که ضمن اینکه خودشان به شدت ایدئولوژیک بودند، ایدئولوژی کمونیست را زیر سوال ببرند و بعد ایدئولوژی را اصولا زیر سوال ببرند. ادبیات گسترده ای تولید کردند که این ادبیات برای خودشان نبود، برای مخاطب بیرون شان بود. اگر این ایدئولوژی و جهان بینی دچار خدشه شود، اعتماد به نفس هم در عمل از بین میرود. یعنی هیچ اعتقادی باقی نمیماند که شما براساس آن اعتماد به نفس داشته باشید و بعد کارها را آن طور که هست، به آن توجه کنید. پس این هم نکته دوم که هم در حوزه سیاست خارجی بدرد بخور است و هم در جاهای دیگر. آن روحیه ای که در سالهای اول انقلاب در کشور وجود داشت، خیلی ایران را جلو برد. زمانی که این نگاه ضعیف شد، ضربه هایی را کشور تجربه کرد. ما تجربه نگاه ایدئولوژیک خوب را در کشور مزه کردیم و چشیدیم و در یکی از فرمایشات حضرت آقا هم هست که زمانی که ما به اصول انقلاب پایبند بودیم، پیشرفت کردیم و زمانی که به اصول انقلاب پایبند نبودیم، ضرر کردیم. این را چند بار ایشان در فرمایشات متعدد فرمودند.
نکته سوم بحث تخصص است. ایدئولوژی و تخصص لازم و ملزوم هم هستند که در این مورد سوم هم مخصوصا در حوزه سیاست خارجی خیلی اوقات مشکل پیدا میکنیم.
وزارت خارجه های دنیا دو سبک کار میکنند: برخی شبیه ما هستند یعنی فردی که وارد وزارتخانه میشود، این فرد الزامی ندارد که در یک محیط جغرافیایی خاص بماند و تمرکز کند. از این جهت شما دیدید که دوستانی که مسولیت وزارت خارجه میگیرند و ماموریتهای وزارت خارجه را میروند، چون که ایدئولوژی ضعیف است، همه میخواهند بروند اروپا و آمریکا و کشورهای این تیپی. منتها همه که نمیتوانند بروند آنجا، از این جهت افراد باید یک دوری در آفریقا بزنند و یک دوری در شرق آسیا بزنند تا نوبتشان شود که به اروپا بروند. نتیجه این میشود که افرادی در وزارت خارجه تولید میکنیم که اینها در بخشهای مختلف دنیا یک چیزهایی میدانند اما عمق آن کم است و عمیق نشده اند.
آیا این به این معناست که ما افراد عمیق در وزارت خارجه نداریم؟ اصلا. افراد عمیق داریم. منتها این افراد عمیق شده اند به خاطر دغدغه خودشان و علاقه خودشان. یعنی طرف یک دغدغه ای به آفریقا داشته است و زمانی هم که اروپا بوده دغدغه خود را رها نکرده است که البته از این افراد زیاد نداریم. این یک سبک است که قطعا برای ما جواب نداده است. جاهای دیگر هم که این سبک را دارند، معمولا این ضعف وجود دارد.
سبک دیگری هم هست که از ابتدایی که شما وارد دستگاه دیپلماسی کشور میشوید، انتخاب میکنید. اگر شما خواستید وارد سیستم دیپلماتیک شوید، اینجا ما فعلا برای مثلا آفریقا جای خالی داریم و شما از ابتدا تا انتهای کار شما تمرکز بر همین محیط جغرافیایی میکنید و این روش صحیح است. تخصصی که باید ایجاد شود. یعنی یک دوره آموزشی قوی تری را باید تجربه کنیم.
در سیستم دیپلماسی خودمان شهید رکن آبادی هایی میخواهیم که خود سیستم هم کمک کند این افراد تولید بشوند و نه اینکه فرد بر اساس دغدغه و علاقه شخصی این کار را بکند و تعداد اینها کم شود. یکی از مشکلات کشور این است و قابل حل است. الان ما چقدر جوان بااستعداد بیکار علاقه مند به کار در وزارت خارجه و جاهای دیگر داریم که اینها قطعا فلان زبان را هم میروند یاد میگیرند و تمرکز را انجام میدهند و از اول هم اگر سیستم به نوعی طراحی شود که تبعیض هم نشود و معلوم باشد که فرد از اول تا آخر باید در یک محیط جغرافیایی خاصی کار کند، این قطعا کمک میکند و اگر این کار را ما سی سال چهل سال پیش انجام میدادیم، الان متخصصین خیلی عمیق تری داشتیم در این حوزه ها.
موضوع بعدی بحث دیپلماسی عمومی است. چرا دیپلماسی عمومی را از دیپلماسی اقتصادی یا موارد دیگر جدا کردیم؟ چون مزیت نسبی ما است. اولا انقلاب اسلامی، انقلاب فرهنگی بود. و بعد این دیپلماسی عمومی است که قدرت نرم برای کشور ایجاد میکند و این قدرت نرم در منطقه خیلی به کار ما آمده است. یعنی اگر قرار بود ما بر اساس قدرت سخت کارهای خود را جلو میبردیم، خب طرف مقابل ما آمریکا بود که هزینه نظامی اش صد برابر ماست. آمریکایی ها سالانه هزار میلیارد هزینه نظامی دارند و ما در بهترین حالت ده میلیارد داریم. خیلی افراد هم میگویند که ده میلیارد هم نیست. از این جهت هزینه نظامی آمریکا خیلی بیشتر از ماست، هم در منطقه و هم در جاهای دیگر.
چرا در منطقه حرف ما جلو میرود؟ به خاطر آن قدرت نرمی است که جمهوری اسلامی دارد. قدرت نرم چطور ایجاد شده است؟ کار دیپلماسی عمومی این است که قدرت نرم کشورها را ارتقا دهد و این هم از مشکلات کشور است. صبحهای سه شنبه آقای ظریف جلسه دارند. دو جلسه را در مورد دیپلماسی عمومی گذاشتند، آخر سر اگر کسی میخواست جمع بندی کند، این نتیجه را شما میگرفتید که یعنی نگاه وزارت خارجه به دیپلماسی عمومی این است که چون پولش را ما نمیگیریم، ما مسوولیت نداریم. که البته هم در این حوزه پول کم نمیگیرند و هم مسولیت دارند. چون تابلوی کشور در خارج از کشور همین سفارت خانه های ما هستند. از این جهت یکی از محیطهایی که نیاز به تمرکز بیشتر دارد، همین بحث دیپلماسی عمومی است که متولی خاصی هم ظاهرا ندارد. نزدیک به سی سازمان و نهاد و وزارتخانه در حوزه دیپلماسی عمومی کار میکنند ولی هیچ کدام پاسخگو نیستند در این حوزه ها و آن هم افزایی که باید ایجاد شود، وجود ندارد.
ما الان در کشورهای دنیا، اساتید و نخبگان متعدد داریم که اینها نسبت به انقلاب اسلامی دغدغه و علاقه دارند و این وظیفه ماست که اینها را شناسایی کنیم و اینها را به هم بشناسانیم و از ظرفیتهای اینها استفاده کنیم. خیلی اوقات ظرفیتهای اقتصادی وجود دارد. یعنی ما نخبگان اقتصادی داریم که به دلیل اعتقادشان علاقه مند به کار با ایران هستند؛ نه به خاطر سود. آن قدرت نرم اینجاها کار میکند. خودمان هم خیلی کار نکردیم اما چون روحیه حضرت امام و اسم حضرت آقا هست، خیلی اوقات کمبودهای دیپلماسی عمومی کشور را جبران میکند. از این جهت به نظر میرسد که به یک شورای عالی دیپلماسی عمومی نیاز داریم که یک انسجامی را ایجاد کند.
یک سبک سیاست گذاری در آمریکا تجربه شده است و این سبک هر جا انجام شده معمولا جواب داده است. این سبک را من میخواهم اینجا بازگو کنم. نه به این خاطر که کپی پیست کنیم. منتها این تجربه ای است که در این محیط جواب داده است. و آن استفاده از شوراهای مشورتی است. در جمهوری اسلامی وقتی صبحت از شورا میشود، یاد دهه اول انقلاب می افتند که شورا بود و بعد قانون اساسی که بازنویسی شد و آن سیستم عوض شد. منتها شورای مشورتی آن نوع شورا نیست که شما شورای عالی قضایی داشته باشید و معلوم نباشد که چه تصویب میشود. یا این نیست که شورای رهبری داشته باشید. در امریکازمانی که صحبت از شورای مشورتی میشود منظور جمع کردن متخصصین یک حوزه است از حزب حاکم. یعنی نظر این نیست که شما همه افراد را با جهت گیریهای مختلف یکجا جمع کنید. چون اینها هیچ وقت به توافق نمی رسند اگر اختلافات ریشه ای تری داشته باشند. هدف این است که افرادی که از نظر ایدئولوژی و نگاه سیاسی همسو هستند ولی لزوما همه چیز را هم مثل هم نمی بینند و واقعا متخصص بحث هستند، اینها زمانی که جمع میشوند، خروجی شان کار کارشناسی خوبی است و بعد مجری باید یک نفر باشد. اگر مجری چند نفر باشد مشکلات دهه اول انقلاب پیش میآید. منتها مجری ملزم به اجرای نظر شورای مشورتی است. این معمولا جواب میدهد.
الان در حوزه اقتصادی سالهاست که در آمریکا یک تشکلی دارند که اگر مثلا رئیس جمهور جمهوری خواه باشد یکسری اقتصاددانان واقعا قوی جمهوری خواه را می آورد-دموکرات راه نمیدهند- و اینها سیاستهای اقتصادی را طراحی میکنند، بحث میکنند، بالا و پایین میکنند، پخته میکنند و بعد به رئیس جمهور میدهند و رئیس جمهور هم اجرا میکند.
ما در ایران از این جلسات کم نداریم. منتها چون سیستم به این سبک طراحی نشده است، فلان جلسه اقتصاددانان یک خروجی دارد، بعد وزیر اقتصاد یک حرفی میزند، مشاور اقتصادی یک حرف، رئیس بانک مرکزی یک حرف، رئیس جمهور هم این وسط نمیداند چه کند، یک روز به حرف این و یک روز به حرف آن گوش میکند!. بیشتر حالت بالانس دارد که اینها خیلی دعوایشان نشود. بعد میشود وضعیت اقتصادی فعلی. این صحیح نیست. باید افراد صاحب نظر همه جمع شوند به یک نتیجه بعد از دعواهای خود برسند و بعد رئیس جمهور ملزم به اجرای آن باشد. به هر حال آمریکا جنایت زیاد کرده و مشکلات زیادی را برای دنیا ایجاد کرده است، منتها ابرقدرت شده است. این ابرقدرتی نیاز به یک نظمی داشته است. نیاز به یک سیستم داشته است و این سبک سیاست گذاری به نظر من یکی از روشهایی بوده که آمریکا را آمریکا کرده است و بعد رفته است جنایت خود را هم کرده است. جنایت خود را با دقت و موفقیت انجام داده است.
چالش نظری و عملی اصلی سیاست خارجی کشور، بر سر رابطه با غرب و به ویژه آمریکا است. ناظر به دولت آینده یا دست کم آینده پیش رو چه پیشنهادی دارید؟
جهان به سمت چند قطبی میرود، این دارد اتفاق می افتد. چه بخواهیم و چه نخواهیم. منتها یکی از آن قطبها خود آمریکا خواهد بود. از این جهت درگیری فعلا هست. فهم این مسئله کمک میکند. نکته ای را که الان میخواهم بگویم، اگر خوب متوجه نشویم، وضعیت فعلی ما ادامه پیدا میکند، هم در حوزه ایدئولوژیک و هم در حوزه تخصص مشکل پیدا میکنیم. دعوای غرب با ما چیست؟ این قاعدتا باید توجه شود. بعضی افراد ممکن است بگویند که سیاستهای ما است. ما مثلا به سمت فناوری هسته ای رفته ایم، او فکر کرده که میخواهم بمب بسازیم. رفتیم در منطقه و گرد و خاک کردیم و نفوذ کردیم. این آمریکا و همپیمانانش را ناراحت کرده و یا در حوزه نظامی ظرفیتهایی داریم که طرف مقابل را تهدید میکند و آنها از ما ترسیده اند. همینطور شما میتوانید لیست کنید. دوای درد در این نگاه چیست؟ از نظر آن ها دوای درد این است که ما این موارد را تک تک حل کنیم. حالا نه لزوما کلا رها کنیم. مثلا مذاکره میکنیم و ذیل توافق هسته ای یک بخشی از توانمندی هسته ای را نگه میدارید و یک بخشی را هم میدهید. هر مذاکره ای بده بستان وجود دارد. تجربه برجام را ذیل برجام دو، برجام سه تکرار میکنید و چه اتفاقی می افتد؟ کم کم این دعواها حل میشود و طرف مقابل راضی میشود در یک حد نسبی از ما و بعد چه میشود؟ میتوانیم ادامه حیات دهیم، تحریمها برداشته میشود و مملکت پیشرفت میکند.
این ذهنیتی بوده که زمان حضرت امام هم برخی این ذهنیت را داشتند، در دوره های بعدی دوران ریاست مرحوم هاشمی، ریاست آقای خاتمی، ریاست حتی آقای احمدی نژاد در اواخر که کم و بیش به این تفکر رسیده بود و دوره روحانی هم که معاصر هست و مشخص است. یعنی اگر در حوزه سیاست گذاری و حکمرانی کشور در حوزه سیاست خارجی بخواهیم یک موضوع را پیدا کنیم که فهم این موضوع میتواند تبعات گسترده ای داشته باشد، همین بحثی است که خدمت شما عرض کردم و بعد دیدیم و شنیدیم که برخی از مسولان فعلی میگویند که تا زمانی که فلان مشکل با فلان کشور غربی یا آمریکا حل نشود، آفریقا هم میخواهیم برویم، آمریکایی ها میگویند با اینها کار نکنید و آنجا هم به مشکل میخوریم. یعنی کل سیستم خارجی کشور را منوط به حل آن یک مورد میکنند.
از نظر شما مشکل ایران و آمریکا ذاتی است؟
آمریکایی ها در دو حوزه با ما مشکل دارند. سیاستهای ما، و توانمندیهای اکتسابی ما. توانمندی ها را دو بخش میکنند معمولا: توانمندهای اکتسابی کشورها مثلا ایران دانش هسته ای بدست آورده است. موشک، نفوذ منطقه ای کسب کرده. توانمندهای ذاتی کشورها مثل مساحت کشور، جمعیت کشور، منابع طبیعی مثل نفت. مشکل آمریکایی ها به ویژه در کنار این توانمندی های اکتسابی، توانمندهای ذاتی ایران است. یعنی در بهترین حالت نگاهی که مقامات آمریکایی دارند، این است که این ظرفیتها که ظرفیتهای بالایی هم هست، در این منطقه باید مدیریت شود و چون بعضی از کشورهای منطقه مثل اسرائیل یک رابطه ویژه تری با آمریکا دارند، احساس میکنند که کشورهای دیگر باید محدود شوند.
یکسری ظرفیتهای ذاتی است که این ظرفیتهای ذاتی هم آمریکایی ها را ناراحت میکند، ایران به خاطر منابع طبیعی خود به خاطر وسعت، جمعیت و دیگر ظرفیتهای ذاتی خود، حتی از سوی افرادی که در آمریکا با ما دشمنی ندارند، هم رقیب آمریکا قلمداد می شوند. زمانی که شما رقیب دارید چه میکنید؟ باید رقیب را محدود کنید. حالا اگر جمهوری اسلامی باشد اسم آن محدودیت را تحریم میگذارند. میگویند شما فلان کار را کردید، حمایت از تروریست کردید و تحریم باید شوید. اگر رژیم شاه باشد آن هم محدودیت دارد. منتها اسم آن تحریم نیست. آن محدودیت این است که چه کسی وزیر خارجه شود، چه کسی وزیر دربار شود، شاه چه کار کند؟ پولهای شما کجا برود؟ یکی از مشکلات کشورهای عربی از جمله عراق این است که نفت که میفروشند مجبورشان میکنند که پولها را در بانکهای آمریکا نیویورک بگذارند. بعد که مجبور میشوند که قبض برق خود را به ما بدهند نمیتوانند. چون باید مجوز پول خود را از آمریکایی ها بگیرد و جابه جا کند و او هم میگوید پول اگر به ایران برود من اجازه نمیدهم. یعنی این هم محدودیت است. عراق در زمان صدام تحریم بود. محدودیت داشت. صدام که سرنگون شد الان هم محدودیت وجود دارد. یعنی عراق باشید باید محدودیت داشته باشید، ایران باشید باید محدودیت داشته باشید، عربستان باشید محدودیت داشته باشید. برخی اسم آن تحریم میشود و برخی تهدید.
اشتباهی که برخی از دوستان ما با آن مواجه میشوند این است که فکر میکنند که اگر توانمندیهایی اکتسابی را بدهیم به آمریکا، دیگر مشکل حل میشود. واقعیت این است که توانمندی های ذاتی را بخواهید بدهید هم نمیتوانید. نمیتوانید نفت را در دریا بریزید، نمیتوانید جمعیت را اخراج کنید، نمیتوانید کشور را کوچک کنید. ایران ایران است.