مزخرف‌ترین سؤالی که از یک کودک می شود پرسید

دکتر امید امانی در صفحه خود نوشت: آدام گرنت (Grant)یه کتاب شدیدا خوندنی داره به اسم“دوباره فکر کن” که تو اون با کلی شواهد نشون میده که چطور سوزنِ ذهنمون رو برخی امور گیر میکنه و اجازه دوباره فکر کردن نمیده. تو یه بخش از کتاب، گرنت میپرسه؛ فکر می‌کنید “مزخرف‌ترین سؤالی که از یه بچه میشه پرسید چیه!” و جواب میده.

مزخرف‌ترین سؤالی که میشه از یه بچه کرد اینه که بپرسیم: “بزرگ شدی می‌خوای چیکاره بشی!” انگار بزرگ شدن ته داستانه و مقطعی از زندگیه که با رسیدن به اون همه چیز تموم میشه و تو باید از الان بهش فکر کنی و تصمیم بگیری! وگرنه یه جای کارت ایراد داره.

و بعد میپرسه؛ میدونید ایراد این سؤال کجاست!. اینجاست که این سؤال و فکر کردن به اون می‌تونه به شکل‌گیری طرز فکر ثابتی درباره کار و شخصیت منتهی بشه، چرا که اونها خیلی کوچیکن و چند شغل رو بیشتر نمی‌شناسن و پرسیدن سؤالات این شکلی به نوعی شروع ضبط هویت یه کودکه  .(identity foreclosure)

مثلا بررسی کردن دیدن دانشجوهای سال اولی که با قاطعیت از برنامه‌های حرفه آینده خودشون حرف می‌زدن و جای چک و چونه تو برنامه‌شون نذاشته بودن تو سی سالگی حسرت بیشتری داشتن برای اون سال‌ها. چرا! چون نتونسته بودن تجدیدنظرهای لازم رو تو مسیرشون داشته باشن.

مثلا ده سال پیش کی فکر می‌کرد که از قِبَل اینستاگرام، یوتیوب، فیسبوک، تلگرام، تیک تاک و …. صدها یا شاید هزاران شغل به وجود میاد که هزاران مرتبه جذاب‌تر، خلاقانه‌تر و درآمدزاتر از شغل‌های کلیشه‌ای باشه که از کودکی در ذهنمون داشتیم و آخرشم بهش نرسیدیم!

انتخاب شغل مثل پیدا کردن معشوق نیست. امکان داره شغل ایده‌آل اون بچه هنوز ابداع نشده باشه. چرا که کار و بارهای قدیمی از بین میرن و کار و بارهای جدید میان جاشون و با یک ذهن باز باید استارت زندگی رو زد.

اونچه در انتخاب شغل وجود داره اینه که کاری رو استارت بزنه که باهاش عشق کنه و از غرق شدن در اون و متوجه نشدن زمان برامون بگه! نه اینکه به خاطر تایید و تحسین والدین و همتایان، شغلی رو انتخاب بکنه که بعد از مدتی برگرده ببینه دیگه فرصتی برای تجدید نظر نیست و قمار شغل‌ش انقدر سنگین بوده که نمیتونه از اون دل بکنه و فدا کردن حقوق ماهانه، جایگاه، مهارت و زمانی که گذاشته غیرممکن به نظر می‌رسه.

محض اطلاع عرض کنم که فدا کردن دو سال بهتره تا بیست سال بعدی رو هدر بدن. می‌تونیم ضبط هویت رو مثل چسب زخم بدونیم؛ هرچند بحران هویتی رو می‌پوشونه، اما نمی‌تونه درمانش کنه. پس از همون بچگی نباید سوالاتی رو تو ذهن بچه فرو کرد که به ضبط هویت اون منتهی میشه.

نتیجه؛ دیگه از بچه‌ها نپرسیم بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی! لزومی نداره خودشون رو در قالب یک شغل تعریف کنن. یک هویت معین میتونه مسیرهای دیگه رو ببنده. به‌ جای تلاش برای محدود کردن، کمک‌ کنیم تا احتمالات‌شون رو گسترش بدن. چه لزومی داره یه چیز خاص باشن! اونها خیلی کارا میتونن انجام بدن.

ممکن است شما هم بپسندید
پاسخ دهید

ایمیل شما منتشر نمیشود