در 19 آگوست 1991 هشت عضو بلندپایه حزب کمونیست از جمله رئیس کاگب (KGB)، میخائیل گورباچف را از رهبری اتحاد جماهیر شوروی برکنار کردند و کمیته اضطراری کشور را تشکیل دادند. گورباچف در بازداشت خانگی قرار گرفت و تانکها به خیابانهای مسکو سرازیر شدند. طرفداران دموکراسی و مردم به جان آمده از حکومت حزب کمونیست به دعوت بوریس یلتسین به خیابان آمدند.
بدین ترتیب کودتای کمونیستها شکست خورد و شوروی، قبله آمال چپگرایان جهان، به نقطه پایان رسید. در دوران سیاه حکومت لنین، استالین و جانشینشان در حزب کمونیست صدها نفر کشته شدند تا جهانیان ببینند که چگونه حاکیمت ایدئولوژیک میتواند به تمامیتخواهی برسد. تجربه شوروی نشان داد که از اندیشهای که مدعی درک و تبیین همه جوانب هستی انسان است و حقیقت مطلق را از آن خود میداند و شک و شبههای را برنمیتابد تا نظامی توتالیتر که سودای چیرگی بر تمام جوانب زندگی فردی و اجتماعی انسان را در سر میپروراند یک گام فاصله است.
کودتای آگوست 1991
نوزدهم اوت ۱۹۹۱، بروس یلتسین نخستین رئیس جمهور منتخب روسیه و چند مقام ارشد دیگر در مقابل ساختمان پارلمان این کشور، طرح کودتا را افشا کردند و با پشتیبانی جمع کثیری از مردم در مقابل پلیس و ارتش دست به مقاومت زدند.
ظهر روز بیستم اوت، حکم حمله به پارلمان از سوی دولت کودتا صادر شد. نیروهای ضد شورش، مجهز به تانک و هلیکوپتر، پارلمان را محاصره کردند. در ضد و خورد خیابانی که در پی این عملیات روی داد، سه نفر کشته و عدهای نیز زخمی شدند. اما بخش عمده ارتش طرف مردم را گرفت و گورباچف به مسکو برگشت و حکم بازداشت کودتاچیان را صادر کرد.
اعلامیه انحلال
در مارس ۱۹۹۰ سه جمهوری لیتوانی، استونی و لتونی اعلام استقلال کردند. اتحاد جماهیر شوروی پس از استقلال این سه جمهوری کوچک میتوانست پابرجا بماند اما این رخداد مقدمهای بر شکسته شدن هیمنه حزب حاکم بود.
در هشتم دسامبر ۱۹۹۱ دیدار بوریس یلتسین رئیسجمهور روسیه با لئونید کراوچوک رئیسجمهور اکراین و استانیسلاو شوشکویچ رئیس جمهور بلاروس به امضای پیمانی موسوم به کشورهای مستقل همسود منجر شد. در 25 دسامبر میخائیل گورباچف از سمت خود کنارهگیری کرد و یک روز پس از آن پارلمان اتحاد جماهیر شوروی اعلامیه انحلال را تصویب کرد.
گورباچف معتقد بود که اگر کودتا رخ نمیداد اتحاد جماهیر شوروی باقی میماند. او گفته بود: «من همیشه تکرار میکنم که می توانستیم اتحاد شوروی را حفظ کنیم. البته نه به شکل قدیمی اش. زیرا بیش از حد فاسد شده بود. باید آن را اصلاح میکردیم. وقت آن رسیده بود. قرار بود طرحی جدید را دنبال کنیم که هدف آن تشکیل اتحادیه کشورهای آزاد و مستقل بود و تنها باید مسائلی چون دفاع، سیاست خارجه و اقتصاد کلان از سوی مرکز اداره میشد. در آن صورت بقیه امور را به حکومتهای این جماهیر واگذار میکردیم.»
تولد 15 کشور
پس از فروپاشی شوروی، 15 کشور جدید سر بر آوردند. در کنار روسیه، ارمنستان، ترکمنستان، گرجستان، لیتوانی، آذربایجان، قزاقستان، مولداوی، اوکراین، ازبکستان، قرقیزستان، تاجیکستان، لتونی، بلاروس و استونی صاحب دولتهای جدید شدند.
شکست نظام اقتصاد سوسیالیستی
اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در دوران حیات خود یکی از دو ابر قدرت جهان به شمار میرفت. نظام اقتصادی این کشور برنامهریزی مرکزی بود که تمام تصمیمات اقتصادی به صورت دستوری اتخاذ و اجرا میشد. نظامی که با تبعیت از ایدههای کارل مارکس (فیلسوف قرن نوزدهم) و لنین (رهبر انقلاب سوسیالیستی 1917) سعی داشت جامعهای بیطبقه بسازد که در آن هر کس به اندازه توان خود کار کند و هر کس به اندازه نیاز بهرهمند شود. ابزار تولید و زمینهای کشاورزی را اشتراکی کرد و میلیونها نفر را در اردوگاههای کار اجباری به انقیاد کشید.
در نتیجه این نظام اقتصادی کشور دچار قحطیهای متعدد شد و سرانجام در دهه 1980 با رشد منفی مواجه شد که به فروپاشی آن انجامید. شوروی به خاطر مشکلات نهادی نظام اقتصادی مانند فقدان نهادهای نظارتی کارآمد، فساد گسترده، تضعیف گرایش به نوآوری و خلاقیت و سرمایه اجتماعی پایین از یک سو و عدم دسترسی به فناوری روز دنیا و مشکلات ساختاری در مدیریت بنگاههای تولیدی، دچار مشکلات عمیق اقتصادی ناشی از کمبود کالاهای مصرفی و سرمایهای شد. کمبود کالاهای مورد نیاز مردم از یک سو و توزیع نامناسب منابع محدود به دلیل سیستم دستوری قیمتها و وجود سیستم فاسد توزیع غیررسمی کالاهای محدود در میان مدیران ارشد و مقامات حزبی به نارضایتی فزایندهای منجر شد که در نهایت موجب زوال و فروپاشی این سیستم اقتصادی گردید.
توتالیتاریسم
در نیمه دوم قرن بیستم اندیشمندان سیاسی حاکمیتهای خودکامه و تمامتخواه را توتالیتر نامیدند و حکومت حزب کمونیست در شوروی و حزب ناسیونال سوسیالیست (نازی) در آلمان را دو نمونه اصلی این دسته از حکومتها معرفی کردند. توتالیتاریسم شکل ویژهای از حکومت دیکتاتوری است و با حاکمیت حزبی یکهتاز که خود را متولی یک جهان بینی جامع و مانع میداند همراه است. قدرت سیاسی در انحصار یک گروه، صنف یا حزب است و حقیقت هم حق انحصاری ایدئولوژی حاکم است. حاکمیت گروه یا حزب به مدد دستگاه امنیتی و ترور تحقق مییابد و دولت همه وسایل ارتباط جمعی را در اختیار خود میگیرد. جامعه مدنی را که میانجی فرد و دولت است از میان برمیدارد و شهروند را یکه و تنها در برابر دولتی قدرتمند قرار میدهد.
30 سال از فروپاشی شوروی میگذرد اما هنوز آثار شوم آن بر روح و جان میلیونها انسان باقی است. امروزه، اکثر مردم شوروی بر این باورند که آرمان های آن روزهای پر آشوب نقش بر آب شده است و نظرسنجی ها نشان می دهد که تنها 10 درصد از مردم این کشور، رویدادهای 30 سال پیش را آغازگر روند دموکراسی در روسیه میدانند. این در حالی است که بیش از ۵۰ درصد مردم از فروپاشی شوروی اظهار تاسف میکنند.