روشنفکری دینیِ ایرانی، در حال حاضر به سویی می رود که دیگر در پی خوانش های جدید معرفتی از متون اسلامی در هندسه فکری دینی نیست، بلکه در پی طرح ریزی یک نظام اندیشه ای جدید در رابطه با دین، آنهم خارج از اصول اندیشه اسلامی است، که شاید خبر از پایان نه چندان دور این سِیر فکری در ایران بدهد.
درحالی که روشنفکری دینی در دوره ای از تاریخ تفکر در ایران الهامگر بصیرتهای بسیاری بخصوص در نسبت جامعه، مدرنیته و دیانت بود، اینک چالشهای فکری این جریان، بخصوص در میان طیفی که از خوانش اصیل دینی که توامان سَر در متن و دل در ایمان دینی دارند، حکایتگر پایان نه چندان بختیار این جریان در ایران است.
تلاش برای تغییرات اجتماعی براساس بنیانهای مدرن، تفسیر تعالیم دینی به نحوی که با آموزههای اجتماعی دین سازگار افتد، تاکید برعناصر انسانی دین و تمرکز بر اخلاق و حریت انسانی، و نیز بارز نمودن وجوه اجتماعی شریعت چون شورا، مشورت، آزادی و حریت، اخلاق اجتماعی، نظم عمومی و بویژه تفسیر انقلابی و مبارز از دین که با تز مبارزه رایج در دهه های 20 به بعد همراه است، از نویدهای آغازین روشنفکری دینی بود.
مرحوم “جلال آل احمد” و “علی شریعتی” دو تن از شاخصترین شخصیتهای این جریان در آغاز راه بودند.
روشنفکری دینی پس از انقلاب اسلامی نیز راه خود را هرچند در باریکههای فرعی و کمتر مورد استقبالِ طبقات اهل دانش و دین، ادامه داد.
اما نظریههای مورد اشاره و تعلیم این جریان از دهه 70 برای تغییر، نه در خوانش آموزههای اجتماعی و سیاسی دین، بلکه در عقب نشینی آشکار، در راستای تفسیر دین براساس بنیانهای غربی مدرنیته و حتی فراتر از آن، تغییر در مختصات بدیهی دیانت تلاش کرد.
اوج این نوع از تفسیر روشنفکرانه از دین را در مقالات مندرج در کتاب”بسط تجربه نبوی” شاهد بودیم. تضاد خوانش روشنفکری دینی با آموزههای اصیل اسلامی چنان آشکار بود که در همان دم با واکنش های مختلفی از درون و بیرون این جریان مواجه شد.
سه عنصر کانونی این خوانش عبارت بودند از:« تجربه فکری و فرهنگی مدرنیته غربی»،« اتکاء به آموزههای نظام سیاسی غربی»، و «حساسیت زدایی از تعالیم دینی در امور اجتماعی و سیاسی».
از این روست که عرفان اسلامی و سپس عرفان سکولار یکی از بسترهای وسیع تُرکتازی روشنفکری دینی با آموزههای شریعت قرار گرفت. البته باید به یاد داشت که عرفان اگر حقیقتا از متن و بطن تعالیم دینی بیرون بیاید با آن انتزاعیاتِ منفعل که این طیف آن را عرفان مینامند هیچ قرابتی نداشته و ندارد.
در این خوانش سلوک عرفانی فردی به جای جهاد و کنشِ جمعی دینی، ولایت معنوی به جای ولایت و حکومت دینی، دین حداقلی در برابر خوانش حداکثری از دین قرار میگیرد. لذا بدیهی است عناصر جدی و بنیادینی چون وحی، پیامبری، عصمت و علم امام، و… موضوعات مورد علاقه این جریان برای تغییر ماهیتشان قرار میگیرد و دست به تفاسیر و برداشت های جدیدی از این مفاهیم میزنند. نظریه “علمای ابرار” که بیانی تام از تغییر اعتقاد از امامت تامه اهل البیت (علیهم السلام) به افرادی صاحب مقام عرفانی و اخلاقی و علمی که در ترکیب ادبی علمای ابرار خودنمایی میکند، گویای خطی از این خطوط پراکنده است.
نگاهی به کتاب ؛مسیر پیامبری”
اخیراً انتشار کتاب “مسیر پیامبری” از خانم «صدیقه وسمقی» نشان داد که روشنفکری دینی نه تنها از اهداف اصلی خود که تلاش برای خوانا کردن خطوط فکر دین سنتی در قالب ادبیات و تجربه نو بود فاصله گرفته، بلکه بکلی از سر انکار و ابطالِ آنچه خود روزگاری به اقامه آن همت کرده بود، مبادرت میکند.
وسمقی در این کتاب بر این اعتقاد تاکید ورزیده که هیچ پیامبری از سوی خدا برگزیده نشده است و وحی و فرشته و بعثت رسولان واقعیت خارجی ندارد. این بیان حتی از نظریه”عبدالکریم سروش” که زمانی وحی را به تجربه عرفانی نبی در شهود حقیقت تقلیل داده بود فراتر رفته، و بکلی سرچشمه وحیانی دیانت و پیامبری را نفی میکند.
قرآن به خوبی خود در آیات فراوانی گزارش میدهد که چگونه برخی از منکران، پیامبر را (نعوذ بالله) مجنون و درخود فرورفته خطاب کرده و میگفتند که به او وحی نرسیده و اگر او پیامبر بوده چرا دیگران نبوده اند(دخان آیه۴۴، سبا آیه ۴۶،قلم آیه ۵۱).
کانون مدعیات این کتاب در این بیان خلاصه میگردد که :
1. رابطهی انسان و خدا هرگز از سوی خدا آغاز نشده است. خدا مسیری برای ارتباط خود با بندگانش نگشوده است. (نفی اصل دیانت و راهنمایی الهی )
2. خداوند کسانی را چه فرشته و چه انسان به عنوان فرستاده و رسول خویش به سوی مردم برنگزیده است و از این رو هیچ مدعی پیامبری حامل وحی و پیام آور پیام آسمان به زمین نبودهاست. ( نفی اصل وحی و فرشته وحی و بعثت انبیاء الهی به اذن و دستور الهی)
دیگر سخنان وسمقی هرچه که بوده مزه تلخ این دو مدعا را شیرین نکرده است. اینکه رابطه بین خدا و بشر اتفاقاً از زمین به آسمان بوده است و این انسان است که در جستجوی خداست و برای رابطه با او جهد و تلاش نموده است؛ علی رغم ظاهر عرفانی آن نه تنها مبین وجهی از آموزه های دینی نیست بلکه این تصور را موجب میشود که چه بسا افرادی که پیامبر نامیده میشدند دچار توهم و بیماری های روانی بوده که خود را رسول الهی یافتهاند!
وسمقی آشکارا معتقد است که پیامبر شخصی مبتکر و خلّاق است که رو به سوی خدا کرده و خدا را برمیگزیند و با او رابطه برقرار میکند و درک خود را از خالق هستی و رمز آفرینش، بعنوان پیام صلاح و رستگاری خود به مردم زمان خویش عرضه میدارد.
او تلویحاً حجت پیامبران برای منشاء وحیانی پیام بعثت خویش را زیر سوال برده و میگوید که هیچ کس ناظر و حجت بر وحیانی بودن پیام پیامبران نبوده است تا براین منشاء گواهی دهد! وی میگوید: کسی از لبان خدا چنین چیزی را نشنیده و تنها کسی که مدعیست از لبان فرشتگان و از سوی خدا بعثت بر او موکد و موظف شده، خودِ رسولان بوده اند!
ادله وسمقی را در این کتاب باید خواند و از در نقدی تفصیلی به چالش کشید.
روشنفکری دینی تیشه به ریشه خود میزند
در ارزیابی تجربه روشنفکری دینی در ایران، می توان مدعی شد که این جریان با شوربختی قرین خود رو به پایان است. جدا شدن از ریشه تعلیمی دین، و حتی فاصله آشکار از آموزه های آنچه به تعالیم روشنفکری دینی موسوم بود، موجب آن است تا خیل کثیری از اندیشوران سنتی و مدرن به چشم تردید به میراث روشنفکری در ایران بنگرند.
خط بطلانی که روشنفکری دینی اکنون بر میراث خود میکشد، خط خطایی است که فقدان اصالت و ریشه را در آن حکایت میکند. اندک سرمایه هایی که افرادی چون مرحوم «رضا بابایی» برای روشنفکری دینی و همچنان ماندن بر سر میثاق فهم دینی با اصول دینی در مسیری نو و جامعه نو جمع کرده بودند، با تلاشهای نظری روشنفکرانی چون وسمقی بر باد داده شده است.