گوشهی سلول روی تختش زانوانش را بغل گرفته و سر به زیر به موضوعی که چند روزی ذهنش را مشغول کرده بود، فکر میکرد. آنقدر غرق تفکراتش بود که حتی متوجه صدای اطرافیانش برای صرف ناهار نشد. مشورت با همبندیهایش او را به نتیجهای نرساند؛ همبندیهایی که هر روز از تعدادشان کم میشد! مردد بود تن به نوشتن بدهد یا نه؟ اگر مینوشت احتمالا دوروبریهایش او را بایکوت میکردند و اگر نمینوشت باید چند سال دیگر این زندان را تحمل میکرد. بعد از چند روز بالاخره تصمیمش را گرفت؛ بنویسد. کاری که در آن دوران در بین زندانیها مرسوم بود؛ توبهنامهای مینوشتند و خود را برای همیشه از بند میلهها و دیوارهای بلند زندان رها میکردند.
دخترک گوشهی اتاق در انتظار فرمان رئیس ایستاده بود. چادر بلند زندان در تنش زار میزد. با اینکه 22 ساله بود، صورت کودکانهاش، سنش را کمتر از این نشان میداد. بغض گلویش را میفشرد و اشک در چشمانش حلقه زد. نگاه غضبناک ماموری، وی را متوجه چند تار مویی که از روسریاش بیروزن زده بود، کرد؛ بلافاصله موهای خود را پوشاند تا مبادا این چند تار مو در عفوش تاثیرگذار باشد! صدای زنگ به معنی اجازه ورود بود؛ مامور در را باز کرد و پیش از دختر جوان وارد اتاق شد و احترام گذاشت. دخترک، نگران واکنش رییس زندان بود. بر خلاف تصورش رییس با گرمی او را در آغوش گرفت و در گوشش از فواید توبه در درگاه الهی گفت و اینکه خداوند تواب است و توبهی همهی افراد را میپذیرد. رییس که میدانست او در کودکی پدرش را از دست داده، چندباری این تصمیم توبه را به نان حلال پدر در دوران طفولیتش گره زد و یاد پدر را در دل دختر یتیم زنده کرد. با آوردن نام پدر بغض دخترک ترکید و برای چند لحظه روی شانه رییس گریست. حالت دخترک آنقدر ترحمبرانگیز بود که مامور تصمیم گرفت چند دقیقهای اتاق را ترک کند تا دخترک معذب نشود. رییس آرامش کرد و خودکاری دستش داد و کاغذی با سربرگ زندان روی میز گذاشت. دخترک با دستهای لرزان شروع به نوشتن کرد: اینجانب، زهره قائمی …
زهره چند سالی بزرگ شده بود و این بار بر خلاف چادرِ اجباری زندان، لباس زرد رفتگری به تنش زار میزد. طوری با جاروی بلند رفتگری، خیابان فربین را جارو میزد که مشخص بود تا حالا چنین جارویی در دست نگرفته بود. در حین جارو زدن چند باری زیرچشمی درِ خانهای را دید میزد. در حین انتظار، چند مرتبه جسم سخت درون جیبش را فشرد تا از وجودش مطمئن شود. پس از چند دقیقه، دربِ آهنیِ خانه پلاک 10 باز شد و پیکان سفید رنگی از آن خارج شد. پیکان ایستاده بود تا جوان در خانه را ببندد و سوار شود. در این لحظه زهره از فرصت استفاده کرد و به پیکان نزدیک شد. مهدی هنوز در دو لَتی را نبسته بود که با صدای شلیک گلولهای شوکه شد؛ زهره با شلیک سه گلوله معاونِ بدون محافظِ ستاد کل نیروهای مسلح جمهوریاسلامی ایران را ترور کرد تا انتقام عملیات مرصاد را از وی بگیرد!
وقتی در مورد اعدام اعضای سازمان مجاهدین خلق در دهه شصت بحث میشود، مخالفین این اعدامها، گفتگو، عفو و راههای مسالمتآمیز اینچنینی را جایگزین این اعدامها میدانند و به سختی به اعدام این افراد و قاضیها و عاملان این اعدامها میتازند که چرا جان این افراد را گرفتهاند؟ بدون شک نمونه زهره قائمی و ترور شهید سپهبد علی صیاد شیرازی پاسخ خوبی برای اینگونه افراد است؛ زهره قائمی که در دهه شصت در زندان بهسر میبرد با نوشتن توبهنامهی فرمایشی که خطش از طرف سازمان مجاهدین خلق به زندانیها داده شده بود، از زندان آزاد شده و پس از مدتی دومرتبه به سازمان وصل میشود و به عراق میرود. وی در عملیاتهای جنگی سازمان علیه ایران نیز حضور داشته است و در نهایت، صبح روز 21 فروردین 1378 شهید صیاد شیرازی را ترور میکند.
وفاداری و اطاعت زهره قائمی از سازمان سبب شد تا در سازمان او را همردیف مسئول اول سازمان معرفی کند. او دو سال مسئول پادگان اشرف بود تا اینکه روز دهم شهریورماه سال ۱۳۹۲ به دنبال یک حمله مشکوک، ۷۰ تن از نیروهای اصلی سازمان مجاهدین خلق از جمله هفت تن از شورای رهبری و مسئولان اطلاعات و عملیات سازمان با بیش از ۳۰ سال سابقه، کشته شدند.
یکی از اعضای جداشده از سازمان در مورد این حمله مشکوک چنین میگوید:
«از آنجا که رجوی همیشه روی پدیده ریزش و فرار بهخصوص از میان اعضای رهبری و ردههای بالای تشکیلاتیاش حساس بود و آن را مرز سرخ خود میدانست، بدیهی است روی تعیین تکلیف کردن با این افراد اهمیت ویژهای قائل باشد. به زعم رجوی، انتخاب این افراد برای چنین مراحل حساسی به دلیل ماهیت خشونتآمیزش هم میتواند جلو هزینههای ناشی از جداشدن این افراد را بگیرد و از سویی با به کشتن دادن این افراد در درگیریها هزینههای آن را یکسره بر دولت عراق و یا جمهوری اسلامی و یا بر دوش جداشدگان به عنوان عوامل عراق و جمهوری اسلامی تحمیل کند. بر این روال میتوان حدس زد کسانی که زیر پوشش حافظان منافع مجاهدین در اشرف انتخاب شده قاعدتا بایستی از میان این دو طیف پاکباختگان امتحان پس داده و یا مسئلهداران غیرقابل اعتماد باشند. میشود نتیجه گرفت رجوی واقعا روی مسئلهدار شدن و فرار اعضای شورای رهبری و امثال زهره قائمی به طور مضاعف حساس است! دلیلش این است که آنها را جزء خالصترین فدائیان میداند و از طرفی این افراد اطلاعات دست اولی از وضعیت رجوی دارند که بازگو کردن آن هزینههای جبران ناپذیری را بر او تحمیل میکند.»
زهره قائمی مشتی از نمونه خروار اعضای مجاهدین خلقی است که در صورت عدم آزادی و حتی در برخی موارد قصاصشان، سرگذشت بهتری هم برای خودشان و هم برای مردم ایران رقم میخورد.